سلام دوستان 💜 تو این قسمت قراره حسابی شوکه بشید😆❤
لوکا :《داشتم از پنجره بیرون رو نگاه میکردم ک دیدم ساعت 4:30 هست یاد قرارم با لیدی باگ افتادم . با خودم میگفتم یعنی اون چه شکلی میتونه باشه . یهو پلگ از زیر تختم اومد بیرون و گفت :《یکم پنیر کممبر نداری ؟😋🧀》گفتم :《چی تو پنیر کممبر میخوری؟😐》گفت :《آره دیگ غذای من پنیر کممبر هستش》منم گفتم :《باشه الان میرم میارم فقط تو بیرون نیا 》رفتم و براش آوردم . 5 دقیقه طول کشید ک بخوره . بعد اینک خورد گفتم :《پلگ تو میدونی چجوری باید به کت نوار تبدیل شم ؟》 پلگ گفت :《آره باید اون انگشتر رو دستت کنی و بگی پلگ پنجه ها بیرون و و اگ میخوای به حالت قبلیت برگردی باید بگی
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
این داستان دیگه تو هیچ اکانت دیگه ایی ادامه پیدا نمیکنه 🚫🚫🚫
عالی
وااای
کت نوار لوکاست؟!؟!؟؟¿
عالی بود عالی
فقط پارت بعدم زود بزار
اره عزیزم کت نوار لوکاست 🙂💛
چشم بخاطره شما میزارم😍❤
لوکاااااااااااااااا!!!؟؟؟
این بود واکنشم😅
عالی بود آبجی👏👏
😅😂
ممنون داداش❤
🌿🌿☀☀🌾🌾
🙃❤
دنبالی به دنبال